دانلود رمان خانم مدیر عامل با فرمت پی دی اف
دانلود رایگان رمان با لینک مستقیم برای کامپیوتر و گوشی های اندروید و آیفون
| دانلود رمان خانم مدیر عامل |
دانلود رمان عاشقانه خانم مدیر عامل با فرمت پی دی اف کاملا رایگان
و با دانلود سریع در اختیار شما عزیزان
♦| نام رمان : خانم مدیر عامل
♦| نویسنده : س.سپهر
♦| موضوع : عاشقانه / طنز / کل کلی
♦| فرمت : پی دی اف
♦| تعداد صفحات : ۲۱۷
♦| خلاصه داستان رمان :
رمان خانم مدیر عامل پسری که به همراه اکیپی از همکارانش از خارج بر میگرده و قراره برای تعیین سمت جدید در شرکت با همکارانش به رقابت بپردازه فکر کردی همه اینا نمایشه؟! نه جونم .. . تمامش واقعیته حقیقت محضه حالا بهت ثابت میکنم کی راست میگه! حالا مشخص میشه که کی بهتره؟
دانلود کریپتو تب برای کامپیوتر
ادامه مطلب...
قسمتی از رمان :
این رقابته یا جنگ؟
این غروره یا چاپلوسی؟دانلود رمان خانم مدیر عامل
بهتره بدونی که من میبرم
تو هنوز تیتیش مامانی و لوسی!
-چیکار میکنی؟ … هنوز درگیر اونی مزدک؟
مزدک : بابا دارم این لامصبو میتکونمش … ناسلامتی سوغات عمه خوشگله ست.
-اَه … توأم با اون عمه ت!
مزدک : خفه بمیر … عمه به این نایسی … مدونا جلوش لنگ میندازه.
زدم زیر خنده و گفتم :
-آره … با اون قیافه ی انترش!
مزدک : به عمه ی من توهین کنی ، انگار به فیض بن بنت ناصر توهین کردیا!
جفتمون خندیدیم و نواب رو دیدم که داره آروم و با ناز میاد سمت ما.
-به به خانم نواب … خوش آمدید دانلود رمان خانم مدیر عامل
نواب : شماها هنوز از گِیت خارج نشدین؟
مزدک : چرا بابا … یه چایی هم زدیم تو رگ!
من آروم خندیدم و نواب با لبخندی بر لب گفت :
-هنوز که مزه میریزی آقای مهدوی!
-این داره میتکونه!
چشمای نواب چهار تا شد و گفت :
-میتکونه؟ … چی رو میتکونه؟
-سوغات عمه خوشگله شو.
مزدک : هوی … درست حرف بزن.
-من چیکاره ام؟ … خودت میگی!
مزدک : من یه چی گفتم. تو چرا باور کردی؟
نواب : خُب حالا هرچی هست … زود عجله کنید. آقای رئیس منتظرمونه.
-میخواد بدونه من موفق تر بودم یا نسیم؟
نواب اخمی کرد و گفت :
-خانم ندامت!
-به حق که فامیلی ایشون شایسته شه.
مزدک : بله بله … کاملاً صحیح می فرمایند ایشون.
نواب ایشی گفت و رفت.
مزدک : تو چرا سر به سرش میذاری؟ … کرم داریا!
-بابا به جون تو این نسیمه روانیم کرده. مگه ندیدی چه مسخره بازیایی در می آورد؟ …
هی خودشو خوب نشون میداد! … اگه گذاشتم جلوی رئیس کاری کنه! … حالا ببین.
مزدک : بابا نترس … خودم میگیرمش.
-چی رو؟
مزدک : چی نه! … باید بگی کی؟!
-خُب کی؟
مزدک : نسیمو دیگه
-میگیریش؟ … یعنی چی؟
مزدک : بابا احسان قاط میزنیا … یعنی باهاش مزدوج میشم.
زدم زیر خنده. طوریکه چند نفر اونجا چپ چپ نگاهم کردن و مزدک فوراً گفت :
-چته؟ … آروم بابا دانلود رمان خانم مدیر عامل
-فکر کن اون بیاد زن توی دلقک بشه!
مزدک : چمه؟ … بر و رو ندارم که دارم … خوش تیپ نیستم که هستم. مایه دار نیستم که هستم.
زبون چرب و نرم و چاپلوسی ندارم که دارم. دیگه چی میخواد؟
-هیچی والا … ولی احتمالاً بچه هاتون خل و چل میشن.
مزدک : چرا؟
-چون تو زیادی جوکی! … اون زیادی عبوسه!
مزدک : آره اینم هست. بدمسب با هیچ کس جور نیست!
-کارت تموم شد؟
مزدک دستاشو تکونی داد و کُتِش رو مرتب کرد و دسته ی چمدون رو گرفت و گفت :
-آره بریم. دانلود رمان خانم مدیر عامل
خواستیم بیایم که نسیم رو دیدم. داشت با قیافه ای حق به جانب منو می پایید.
-مَزی؟ … پیس پیس … مَزی؟